سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :6
کل بازدید :42941
تعداد کل یاد داشت ها : 41
آخرین بازدید : 103/9/9    ساعت : 2:21 ص

 

صدای پچ‌پچِ غم... خواب من به هم خورده است

دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است

 

صدای پچ‌پچِ غم... هیس! هیس! ساکت باش

سکوت، در دلِ بی‌تاب من به هم خورده است

 

تو قابِ عکس مرا دیده‌ای، نمی‌دانی

نشاطِ چهره‌ی در قابِ من به هم خورده است

 

غم تو را نسرودم وگرنه می‌دیدی

که وزن، در غزلِ ناب من به هم خورده است

 

هجای چشم تو را وزن‌ها نمی‌فهمند

دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است

 

 




      

سلاااااااام

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونید چ قدر دلم واستون تنگ شده بود

بالاخره عزممو جذب کردم و گوشیم را فروختم و خودمو از دست این لاین و واتس اپو این بازی کلش آف کلن راحت کردم!!!!

میخوام قوی شروع کنم

:)))))))))




      

مگذار مرا در این هیاهو آقا

تنها و غریب و سر به زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی

تکرار قشنگ بچه آهو آقا...

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

بطلب آقا...




      

یکی از توصیه‌های پزشکی و نکات سلامتی در دین اسلام عمل به برخی آداب در زمان خوردن و آشامیدن است که امروز علم بشری هم این توصیه‌ها را ثابت کرده و پزشکان تجربی به بیماران خود انجام آنها را سفارش می‌کنند.

به گزارش ایسنا، از توصیه‌های مهم پزشکی دین اسلام نحوه غذا خوردن و نوشیدن آب است که همه ما انسان‌ها روزانه در وعده‌های مختلف با آن سروکار داریم. ازجمله نوشیدن آب به حالت ایستاده در روز.

در این باره احادیث و روایاتی نیز از لسان مبارک معصومین(ع) وارد شده است.

امام صادق(ع) درباره مضرات ایستاده آب آشامیدن در شب می‌فرمایند: “ایستاده آشامیدن آب در روز، غذا را گوارا می‌سازد و ایستاده آشامیدن آب در شب، زرداب می‌آورد1″.

آن حضرت همچنین فرمودند: “ایستاده آشامیدن آب در روز، مایه قدرت افزون‏تر و تن‏درستی بیشتر است2″.

آب را به سه نفس خوردن چه فایده‌ای دارد؟

پیامبر خدا(ص) نیز درباره فواید خوردن آب به سه نفس این چنین فرمودند: “اگر کسی آب بخورد و در میان آن سه نفَس بکشد، از بیماریِ ناشی از یکجا سر کشیدن در امان است3″.

ایشان همچنین می‌فرمایند: “آب را بمکید و آن را یکجا سر نکشید؛ چرا که درد جگر، از آن می‌خیزد4″.

منابع احادیث:

1- الکافی، جلد 6، صفحه 383، حدیث 2، المحاسن، جلد 2، صفحه 399، حدیث 2393، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 3، صفحه 353، حدیث 4244?

2- الکافی، جلد 6، صفحه 382، حدیث 1 عن السکونی دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 144

3- طبّ النبیّ(ص)، صفحه 5، بحارالأنوار، جلد 62، صفحه 293 دانش نامه احادیث پزشکی: 2 / 142

4- الکافی، جلد 6، صفحه 381، حدیث 1، مکارم الأخلاق، جلد 1، صفحه 341، حدیث 1103،

 




      


روایت شده: حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می‎نمود، روزه می‎گرفت و به عبادت و شب زنده‎داری می‎پرداخت. در سال‌ آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه‎ای که در صحن مسجد روییده می‎شد می‎آمد و نام آن را از همان گیاه می‎پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‎کرد، تا این که در یکی از صبح‎ها گیاه تازه‎ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خُرنُوب»

سلیمان ـ علیه السلام ـ پرسید: «برای چه آفریده شده‎ای؟» خرنوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه‎هایم زیر ساختمانها می‎روم و آن را خراب می‎کنم.)
سلیمان ـ علیه السلام ـ دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جنّ‎ها علم غیب نمی‎دانند.»

سلیمان ـ علیه السلام ـ به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ‎ها به تصوّر این که او زنده است و نگاه می‎کند، کار می‎کردند. سرانجام موریانه‎ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان ـ علیه السلام ـ به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.[1]

مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان ـ علیه السلام ـ پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده‎ام به مسجد اقصی آسیب نمی‎رسد».

آن گاه چنین نتیجه گیری می‎کند:
«مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل،‌مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران می‎سازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند،‌ چرا که تا سلیمان است، ‌مسجد آسیب نمی‎بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.
و استان از دست بیگانه سلاح تا ز تو راضی شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تیغ دادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را به دست[2]

چگونگی مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ و بی‎وفایی دنیا
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ گذاشت تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و… مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.

فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود.ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»
جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.»

سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»
جوان گفت: «اَنَا مُلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده‎ای؟»
عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمده‎ام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، ‌خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»

همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می‎کردند که او زنده است و به آنها نگاه می‎کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان ـ علیه السلام ـ نه غذا می‎خورد، نه آب می‎آشامد و نه می‎خوابد و هم چنان نگاه می‎کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم.
بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان می‎دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می‎نگریم نیست.

مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می‎کند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه‎ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّ‎ها از موریانه‎ها تشکّر و قدردانی می‎کنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان ـ علیه السلام ـ دست از کارهای سخت کشیدند.[3]

آری خداوند این گونه سلیمان ـ علیه السلام ـ را از دنیا برد تا روشن سازد که:
چگونه انسان در برابر مرگ،‌ ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان ـ علیه السلام ـ نداد.و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانه‎ای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشته‎های کشور او را در هم ریخت؟!

تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان ـ علیه السلام ـ نمی‎رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده‎ای ندارند.

امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در ضمن خطبه‎ای می‎فرماید:
«فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ ـ علیه السلام ـ اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‎یافت، و یا می‎توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توأم با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید…»[4]




      
<   <<   6   7   8      



پیامهای عمومی ارسال شده

+ سلاااااااااام...کسی نیست

+ سلام کسی نیست

+ پکیدیم...

+ میگفت دوست دارم...میگفت بهت حس دارم...عاشقتم....گفتم ندیده؟.نشناخته؟...همینجوری؟؟؟؟ ...مگه الکیه؟؟؟؟...یه کمی که به خودم اومدم دیدم منم......آره خوب !!!!...مگه ما دل نداریم!!!!...خلاصه چند وقتی گذشت...

+ سلام کسی هست؟

+ نبوووووووود؟!

+ فرا رسیدن پاییز را به بعضیا تبریک ویژه میگم...

+ دیگران کاشتند و ما خوردیم...خداییش همی حالا یهویی پیش خودم گفتم ما که نمیکاریم دیگران چی کار کنند...

+ سلام و درود فراوان به دوستان پارسی یار...چند روزی نیستم..حال و حوصلتونا ندارم!!!!! اینجا که رودر واسی نداریم!!!ولی خیلی دوستون دارم...؛-) بچه های خوبی باشین زود بر میگردم!....یا علی....

+ عاقا چه جالب.....امروز هم از اون روزا بود...